با اینکه اصلا معتقد نیستم که آشپزی و کار خونه مال زنه، و بااینکه میدونم همسرم هم نگاهش به این موضوع مثل منه، اما تقریبا همیشه من آشپزی میکردم. اگرم یه موقع قرار بود همسر آشپزی کنه روزای تعطیل بود که تو خونه بود. تا اینکه به این نتیجه رسیدم که منم دارم درگیر یه زندگی روزمره ی سنتی میشم.من قید سرکار رفتن رو زدم تا به برنامه هایی که برای پیشرفت داریم برسیم. اما عملا شدم یه زن خونه دار که هرروز آشپزی میکنه و لباس میشوره و...
با همسرم حرف زدم در این مورد و قرار شد که من هر موقع دلم خواست فقط اینکارا رو انجام بدم (البته قبلا هم قرارمون همین بود ولی خب من خودم دلم نمیومد و برنامه ی شخصیمو فدا میکردم). 
خلاصه اینکه دوشب پیش شام نون و پنیر و سبزی خوردیم و دیروز همسرم بدون ناهار رفت سر کار. منم که از مهمونی داداش جان خورشت بادمجون داشتم که همسر دوس نداره.دیشب هم شام نخورد . و من باهاش حرف زدم. گفتم قرار نیس اگه من اینکارا رو نکنم تو گرسنه بمونی. اگه اینجوری باشه خب من دلم نمیاد که. باز خودم همه رو انجام میدم و باز عین قبل هدفامون میمونه رو هوا. قبول کردو گفت صبح بیدارشم ناهارمو آماده میکنم. 
امروز صبح هم پاشد و املت درست کرد واسه ناهارش و برد سرکار. خیلی بامزه بود.
حالا فک کنین که من کلی غذاهای خوشکل واسش درست میکردم که ببره. با  تزیینات.البته نه همیشه هااا:)). بعضی وقتا هم بیحوصله آشپزی میکردم,ولی املت هم یادم نمیاد برده باشه تاحالا