شاد میگویم

شادمانم

شاد میگویم

شادمانم

شادمان باش

  • ۰
  • ۰

Unknown

امروز از خودم راضی نبودم.الکی گذشت.یه کم درس خوندم و یه عالمه حرفیدیم. تنبلی کردم.نه فرانسمو خوندم نه انگلیسیو گوش کردم.

 آخر شب هم یه ضیافت کوچولوی خوابگاهی واسه خودمون گرفتیم.زنگ زدیم واسمون پیتزا آوردن.چسبید.

بعدش نشستیم با م.ی و ن.د همورک حل کردیم.بعضی وقتا فکرمیکنم تنها باشم اعصابم آرومتره.با ن.د در مورد کار بحث کردیم.اون هم درس میخونه هم شاغله.اعصابم ریخت به هم.تا حد زیادی حرفاشو قبول دارم. ولی حرفای خودم هم چیزایی بود که دیدم و تجربه کردم. هرچند دیگه واسم مهم نیس.نمیخوام بعد فارغ التحصیلی بمونم. خدایا کمک کن.

فردا صبح باید برم بانک.بعدش هم کلاس داریم.میخوام بعد کلاس برم پیش دکتر ببینم بالاخره تکلیف پروژمو معلوم میکنه یا نه.حرصم در میاد از دست آدمای زیادی صبور.هر چند حدس میزنم اوکی باشه.عصر هم یه قرار داریم با بروبچ اکیپ که امیدوارم خوش بگدره.همین الان به خودم قول میدم فرداشب حتماً فرانسه بخونم.حتماً

 

  • ۸۹/۱۱/۲۲
  • شا دان

نظرات (۶)

بستگی داره! آدمها متفاوتند. معمولا همه یکسال اول روزای سخت و دلتنگی رو میگذرونن. کشورها و دانشگاهها هم متفاوتند. مردم آلمان خیلی سردن هواش هم همیشه گرفته س و آسمونش خاکستریه. شهر ساعت 7 شب تعطیل میشه و همه فقط کار و درس.. برای ما ایرانی ها کمی سخته..من پیشنهاد میکنم حتما برای دکترا بری. هر کشور و دانشگاه خوبی که بورس شدی برو. اما بخودت تحمیل نکن که میمونم یا برمیگردم. برو ببین شرایط چجوریه بعد از اتمام دوره تصمیم به موندن یا برگشتن بگیر. مورد دیگه اینکه اروپا خیلی به ویزای ایرانیها سخت میگیره. و یک دلیل بزرگ برای دلتنگیهای ما هم همینه. تمام بچه های مکزیکی و افریقایی و امریکای جنوبی و ترک و... هر سه ماه یک بار با بلیط تخفیف دانشجویی میرن کشورشون و میان، هر وقت دلشون تنگ بشه خانواده ودوستاشو ویزا میگیرن میان پیششون . اگر ازدواج کنن همسرشون تمام مدت تحصیل میاد پیششون و از خدمات خوابگاه و کلاسهای زبان هم مجانی استفاده میکنه، بجز ما ایرانی ها!!! بخاطر همین ممکنه دو سه سال از همسرمون، نامزدمون، مادرمون و همه چیز دور بمونیم و حسابی دلتنگی کنیم.
راستی، شما رو پس باید بشناسم، اسمتون؟
پاسخ:
نه نباید بشناسی.من مهندسی شیمی خوندم.
سلام عزیزم.از اومدنت دیگه نا امید شده بودم.فکر کنم دیر رسیدی. دیروز تمام مطالبمو برداشتم.همونطور که دیدی رویه مو عوض کردم.از خاطره نویسی خسته شدم.از اینکه از خودم برای دیگران بنویسم خسته شدم.اینجوری نه چیزی عاید خودم میشد نه بقیه. تصمیم گرفتم به نوبه ی خودم تاثیر گذار باشم.حالا یا فایده داره یا نه. حد اقل وجدانم راحته.
خوشحالم میکنی اگه سر بزنی .اماده ی شنیدن نظرات هستم.
  • طعم لوند وانیل
  • عاشق این ضیافت های دانشجویی ام راستی یادت نره حتما فرانسه بخون!!
    اوضاع به اندازه کافی پیچیده استتو پیچیده تر نبین

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی