شاد میگویم

شادمانم

شاد میگویم

شادمانم

شادمان باش

  • ۰
  • ۰

بی عنوان

خب، سلام بعد کلی وقت. من شرکت رو ول نکردم و هستم توش. یه سفر داشتیم این چند روزه به خونه ی مامان. خوش گذشت و امروز صبح باز رسیدیم تهران. از همون دقایق اول صبح تهران بود و ترافیک سنگین. با یه عاااالمه بار که حاصل محبتهای مامان جونم بود، از ترمینال که اون سر شهره باید میومدیم این سر شهر. خلاصه این امر انجام شد و صبحانه خوردیم و همسر رفت اداره. منم قرار بود برم یه شرکتی باز اون سر شهر برای گرفتن یه سری کاتالوگ. تصمیم گرفتم قبلش برم ببینم چجوری میشه از همسایمون شکایت کرد. این کار رو قراره همسر انجام بده چون قولنامه ی خونه به نامشه، اما هی امروز و فردا میکنه. جالب اینکه هردومون تو مسایل حقوقی شوتیم. من گفتم حداقل بدونم باید از کجا شروع کرد.خلاصه اینکه ظاهرا باید یکی رو گیر بیاریم برامون عریضه بنویسه و بعد بریم دادسرا دنبال ادامه ی ماجرا. من اصولا دوست دارم مسائل مسالمت آمیز حل بشه ولی ظاهرا این مورد نمیشه. حدود پنج ماهه که دستشویی همسایه ی بالایی  مشکل داره و ما اذیت میشیم. حالا امیدوارم حل شه زودتر. این دوتا کار رو امروز انجام دادم و خسته برگشتم. صبح هم قبل از رفتن به کوه لباس شستم. جاسازی یخچال بعد از سفر هم خودش فرایندیه. ضمنا یه عالمه زرشک تازه خریدم که یه مقدارشو چیدم توی سینی واسه خشک شدن. و حالا من موندم و یه عااالمه کار دیگه و بدنی که واقعا خسته است و همسری که همچنان در اداره است و امیدوارم وقتی میاد لپ تاپ اوکی شده باشه چون کار دارم من. 

از هر دری گفتم. حالافهمیدین چراعنوان ندارد؟

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

گریه

الان که دارم مینویسم از بی پناهی به وبلاگم پناه آوردم. حالم بده و کلی گریه کردم. یه دعوا ی بد داشتیم. سر یه چیزمسخره. سر شریک من تو شرکت. که چرا به مشورتا اهمیت نمیده.  و ...

و من کلا تاآخرای بحث فک میکردم موضوع یه نفر دیگه اس. خلاصه اینکه اعصابم خورده. خیلی. دارم به این فکر میکنم که کلا قید شرکت رو بزنم. واقعا تاحالا انقد جدی بهش فکر نکرده بودم. 

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

همسر مدتیست به فکر خرید خونه افتاده. پس انداز کوچیکی داریم و اگه بخوایم اون خونه رو بخریم باید وام های گنده گنده بگیریم. به همسر گفتم سرویس طلای منم هست. گفت به هیچ وجه. گفتم چرا اخه؟ تو که طلل دوس نداری. گفت  ولی میدونم تو چقد سرویست رو دوس داری. حلقه ی ازدواجمون رو بفروشی موافقم ( چون دوسش نداری) ولی سرویس عمرا. اینجاها از اون جاهاییه که باید بوسش کرد. البته من واقعا ازته دل همچین پیشنهادی دادم. ضمن اینکه قراره هر چی میخریم به نام هردومون باشه، ولی همسر حاضر نیس از چیزی که من دوس دارم بگذره. قربونش برم. بهش گفتم خب قسط واما خیلی سنگینه، چی کار کنیم؟ گفت بیشتر کار میکنم. حتی روزای تعطیل. بهش گفتم نیازی نیس. من کار میکنم. گفت تو که سرت با شرکت شلوغه. گفتم آره. ولی شرکت که هنوز به درآمد نرسیده. پس من باید کنارش یه کاری بکنم که پولش نقد باشه. مثلا تدریس زبان که توش خیلی هم حرفه ایم‌.یا مثلا کارترجمه هی قبول کنم. میدونین چیه، از تلاش برای زندگی با این مرد لذت میبرم. کلا از تلاش برای زندگی لذت میبرم. الان هم باید بلند شم و یه روز رویایی بسازم و سما هم بجای وبگردی پاشین روزتون  رو بسازیم. والللا

پ.ن. معذرت ازهمه بجای وبگردی نوشته بودم ولگردی که الان اصلاح شد


  • شا دان
  • ۰
  • ۰

i will win

It's not over until I win

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

یه جوریم

امروز یه چیزی دیدم که حالمو بدجور گرفت. انقد عصبانی بودم که دستبند دوست داشتنی مو پاره کردم. الان ظاهرا ارومم. ولی نمیدونم چطوری باید بااین قضیه برخورد کنم. ذهنم مشغول شده. هرچندیآنتونی رابینز میگه I can handle it.

و من امیدوارم. اما خب یه حسای ناجوری هستن. تا حالا یه مورد رفتار عجیب دبگه هم دیدم. نمیدونم این بدتر بود یااون. فقط میدونم از هر دوتاش حالم بهم میخوره.


  • شا دان
  • ۰
  • ۰

I can handle it

دیروز خیلی آشفته بودم. یه سخنرانی از آنتونی رابینز گوش دادم که یه جمله ی کلیدیش این بود. I can handle it

و تکرارش چقدر ارومم کرد. و مهم اینکه 

I really handled it

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

توکل

بخاطر مقاله و اینکه مدام اندنوت خطا میداد و زمان کمی که دارم، استرس زیادی همه ی وجودم گرفته بود. یه دفه یاد آیه ای افتادم که تو کلاس بحث آزاد مهدی خوند. یه زمانی بعد از هر نماز این آیه رو میخوندم و چقدر آرامش بخش بود. قسمتی از ایه دوم و سوم سوره طلاق. 

و هرکس تقوای خدا پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد، و هر کس بر خدا توکل کند ، خدا امر او را کفایت میکند.

با تقوا بودن خیلی مقام بزرگیه، اما توکل که میتونم بکنم

و الان ارومم. و میدونم این مسیله به بهترین شکل ممکن حل میشه. 

البته من تلاشم رو میکنم اما بااارامش

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

عجب خونواده ای

یادتونه قبلا از یه خونواده براتون گفتم که خیلی موفقن؟ 

فرصت پیش اومد تا ما باهم یه سفر بریم. خیلی سفر خوبی بود. ضمن اینکه فرصت پیشاومد تا باهم در مورد یکی از چیزایی که به قول خودشون زندگیشونو متحول کرده بود حرف بزنیم.  آقای خونواده در مورد five s برامون حرف زد.که پنج تا اصل مدیریتی کاربردی در کار و زندگی. اصل اول میگه بشینید فکر کنین که در محیطی که هستین چه چیزایی اضافه هستن ولی کاربرد. اونا رو از محیط زندگی حذف کنین و اون چیزایی که الان برای کار و پیشرفت مورد نیاز تونه رو تهیه کنین. اصل دوم اصل مشارکته. یعنی تمام اعضایی که در یک محیط کار یا ز نت دگی میکنن باید حتما مشارکت کنن در امور. اصل سوم اصل چیدمان هست. یعنی ظاهر، رنگ و جای هر چیز مناسب باشه. و کاربردی. وسیله هایی که پرکاربرد نیستن مثلا سالی یکبار بهشون نیاز داریم دم دست نباشن. اصل چهارم نگهداری و تعمیر هست یعنی وسایل باید به موقع چک بشن و به موقع امیر بشن. اصل پنجم مربوط به پاکیزگی هستتمیزی باید از داخل به بیرون انجام بشه و تمیزی ظاهری معمولی کافی نیست. باید وسایل و مکانها جلا داشته باشند و براق باشند. 

دختر خونواده که تکواندوکار موفقی هست و همین چند وقت پیش یک مدال طلای کشوریگرفت، از تصویرسازی ذهنی استفاده کرده بود.به اینصورت کههر شب قبل از خواب تصویر خودشو درحالی که مدال طلا به گردنشه میدیده.  کللا من بااین خونواده حال میکنم.هرروز چیزی براییادگیری دارن.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

اثر مرکب

بیاین اثر مرکب رو در زندگیمون فعال کنیم. البته فعال که میشه خودبخود. بیاین کاری کنیم در جهت خواسته هامون فعال بشه. کتاب اثر مرکب میگه تغییرات کوچیک زندگی اگر بطور مستمر انجام بشن، نتایج بزرگی رو ایجاد میکنند. من باید یه عااالمه عادت کوچیک و ساده ی مفید واسه خودم ایجاد کنم. اولیش که شاید خیلی هم مسخره باشه ظاهرش آب خوردن. من در کل کمتر از روزی یک لیوان آب مینوشم. و از الان میخوام خودم رو عادت بدم به روزی حداقل یک لیوان ،تا کم کم برسم به استاندارد ۸ لیوان آب در روز.در مورد خوابیدن هم بخاطر آسیبی که همسرم توی بازی دیده فعلا نمیتونم روند خاصی رو پیش بینی کنم،ولی ایشالا بعد از اینکه خوب شد و تونست راحت بخوابه، برنامه ی خوابمون رو هم کم کم تنظیم میکنیم.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

ازدواج یه عیب بزرگ داره. اونم اینه که اگه چیزی توی زندگی مشترک پیش بیاد که ناراحت کنه نمیتونی با هیشکی حرف بزنی. البته من کلا اآدم تو داری بودم همیشه در زمینه ی غم و غصه هام. ولی وقتی مجرد بودم گاهی پیش میمود که با بعضی از دوستام درد دل میکردم. اما الان که ازدواج کردم اصلا نمیشه. یعنی خودم هم اصلا درست نمیدونم برم با یه نفر سوم در مورد زندگی دو نفرمون حرف بزنم. بعدش اگه یه موضوعی باشه که با همسرم حرف بزنیم و اوکی شیم که چه بهتر. اما اگه باهم نتونیم به به نتیجه ی مشترک برسیم، ذهن و همه ی وجودم درد میگیره از تنهایی. از اینکه باید تنهایی بار این ناراحتی و رنجش رو دوشم باشه.

  • شا دان