امروز برای همسر روز مهمیه. میخواد برای یه آدم متخصص, ایده ی کسب و کاریش رو پرزنت کنه. به من هم پیشنهاد دادکه همراهش باشم ولی من کلاس دارم اون ساعت. امیدوارم وقتی میاد خونه, سرشار از حس رصایت باشه از جلسه اش.
شاگرد امروز من پرستاره. پسر خوبیه, ولی خب یکم بنطرم لوس میاد. منظورم واقعا لوس نیس. شاید متوقع. نمیدونم. مثلا من گفتم هرروز برام یه متن بفرسته توی تلگرام که تصحیحش کنم. گاهی هم توی تلگرام به انگلیسی حرف میزنیم باهم. دیشب دیر جوابشو میدادم , پرسید چرا . گفتم چون همزمان دارم متن به نفر دیگه رو هم تصحیح میکنم. گفت خب من کی بیام که فقط بامن حرف بزنید. گفتم من سرم شلوغه و نمیدونم کی. بهش برخورد!!!! بااینکه این جزو آفرهای اضافی کلاس من هست یعنی کاملا رایگانه .البته من سعی میکنم به روی خودم نیارم و کار خودم رو انجام بدم.
دیگه اینکه الان وضعیت خونه خیلیشلوغ و به هم ریخته اس. و من باید واقعا اراده کنم واسه درست کردن زندگیم. خدایا کمکم کن اوضا رو غلطک بیفته.
اها یه چیز دیگه. دیروز عصر یه اقایی بهم زنگ زد واسه کلاس. این اقا کارخونه داره. و حدودا ۶۰ سالشه. از من میخواد برم توی محل کارش درس بدم(که خیلی هم دور و بدمسیره از خونه ی ما) و همون هزینه ی عادی رو بپردازه. من بهش گفتم اگر هزینه ی رفت و امدم رو تقبل میکنید علاوه بر هزینه ی کلاس, میام.بعد ایشون فرمودند, خانم فقط سه روز تو هفته اس. من گفتم برای من سخته اومدن. اگه خواستید شما بیاین بااین هزینه. برگشته میگهمن کارخونه دارم. نمیتونم کارخونه ام رو ول کنم. خلاصه کلا جالبن آدمها.
یکی دیگه از شاگردام هم در نوع خودش جالبه. به من گفت یه دختر بهش معرفی کنم برای ازدواج, و کلی از تنهایی دم زد واینا. بعد من گفتم اوکی یکیو میشناسم. اول گفت ایول ببینمش و....بعد از چند دقیقه پیام داد که اگه هنوز به دختره نگفتین دست نگه دارین.