شاد میگویم

شادمانم

شاد میگویم

شادمانم

شادمان باش

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

اپلای

نتیجه ی اپلایم واسه یکی از دانشگاههای سوئد اومد. پذیرفته نشدم....

و  یکبار دیگه باید بلند شم. پاشو بچه جون. تو باید اون آدمی بشی که لایق و شایسته ی این پوزیشن هاست. روی خودت کار کن. بلند شو و دنیاتو عوض کن. بلندشو

  • شا دان
  • ۱
  • ۰

اگه تاریخچه ی وبلاگ رو نگاه کنین میبینین که نسبتا قدیمیه. امروز نشستم همه ی پستها رو مرور کردم. دیدم چقد حدود ده سال پیش داغون بودم از نظر روحی. و چقد الان سرحال و پر انرژی ام. و روندم چقد خوب بوده در این زمینه. هر چند هنوز سرعتم بسوی اهدافم مناسب نیس. اما قدم بزرگ این بودن که حال خودم رو خوب کردم. آفرین به خودم. به خودم جایزه خواهم داد. 


یه جمله ی تاثیرگذار جیم ران داره، میگه موفقیت بندرت از پیشرفت شخصی پیشی می‌گیرد. یعنی اول تو باید عوض شی، بعداً موفقیت رو جذب می‌کنی. یعنی تو باید اول تبدیل بشی به اون آدمی که می‌خواد اون  زندگی رویایی رو داشته باشه. ورژن رویایی من آدم مثبتیه، البته خیلی ویژگیهای خوب دیگه هم داره خدارو شکر من به این مثبت بودنه رسیدم الان. به امید بقیش. 

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

سلام دوستای خوبم. گفته بودم که کتاب فوق العاده ی صبح جادویی رو دارم می‌خونم. این کتاب عالیه. امروز ساعت پنج و نیم از خواب بیدار شدم و تا ساعت ۷ مشغول انجام تمریناش بودم.چقد سرحال و پرانرژی ام الان که حدود یازده ساعت از بیدارشدن میگذره. چقد امروز با برنامه و عالی بود. از خودم راضیم. دم خودم گرم. رفتم واسه خودم یه لاک قرمز جایزه خریدم. بوس بوس واسه خود خوشگل نازم. دو سه تا از گلای ناز نارین سرحال نبودن. یکم بهشون رسیدگی کردم. ایشالا که زود خوب شن. البته متاسفانه یکی از کاکتوسام از بین رفت. دو سال پیش ن.م واسم هدیه آورده بودش. اما دوتایی دیگه رو خیلی امیدوارم که به موقع رسیده باشم بهشون. دیگه چی بگم؟؟؟؟ همین دیگه. آها. امشب احتمالا مهمون دارم. خواهر دوست داشتنی همسر میاد خونمون. راستی،چند وقت پیش شوهر خواهرمو که خیلی دوست دارم و خیلی آدم عزیز و محترمیه و اصلا هم رو هوا حرف نمی‌زنم یه جمله گفت که خیلی به دلم نشست. گفت وقتی خیلی سرت شلوغه و مهمون ناخوانده برات میاد، مطمئنی باش کلی برکت برات میاره. منظورش از برکت مالی نبودا. کلی گفت. در مورد خودشم برام چندتا مثال زد که چطوری حتی یکی از این مهمون ناخوانده ها روند زندگیشو عوض کرده. خلاصه اینکه اینجوری خیلی خوشحال ترم

پ.ن، خواندن صبح جادویی یادتون نره

  • شا دان
  • ۱
  • ۰

شاگرد جدید من

شاگرد جدیدم یه آقای خیلی باهوش و توانمنده. یک کارآفرین خیلی موفق. یه جوری زندگیش واسه من رویاییه. اما در عین حال بسیار آدم محترمیه. یاد مدیر آخرین شرکتی افتادم که اونجا کار می‌کردم. یه آدم روانی و بیشعور که فکر می‌کرد از آسمون اومده. بعد شرکتش یه سوییت چهل پنجاه متری بود. اون وقت این شاگرد من کل ایران دفتر داره. و حتی جاهای مختلف خونه داره و خیلی خفنه .اما چقد محترم و دوست داشتنیه. سیتیزن آمریکا هم هست.واسه همین  می‌خواد زبان یاد بگیره. و خدارو شکر این چند جلسه خیلی خوب پیش رفتیم بنظرم.

کلاسمون غیرحضوری هم از طریق تلگرام. با ویس. این کلاس واسه من که انرژی بخش و لذتبخشه  و راضیم که اونم راضیه.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

راستش دیروز بدجوری اعصاب و روانم خط خطی لود. من کلا چند سالی میشه که قید تلویزیون وطنی و غیر وطنی رو زدم. حدودا هشت سال. هیچ خبری رو هم پیگیری نمی‌کنم. یعنی تو هیچ کانال ویژه ی اخبار هم توی تلگرام عضو نیستم. اما خب خبرا خود بخود پخش میشن دیگه. دیروز توی گروه بچه هایش لیسانسمون شنیدم که مجلس تیراندازی شده و یه حمله انتحاری هم توی حرم امام خمینی اتفاق افتاده. بچه ها خیلی نگران بودن و من می‌گفتم نگران نباشین. ایران سیستم امنیتیش قوبه و چیزی پیش نمیاد. و این ماجرا هی کش دار شد و کش دار شد و من هم به جرگه ی جماعتی پیوستم که حالشون خوب نبود. یهو به خودم اومدم دیدم چند ساعت فقط گوشی دستمه و از این گروه به اون کانال دارم میچرخم دنبال خبر و حرص می‌خورم. رفتم تلویزیون رو روشن کردم. فقط شبکه خبر واضح بود. نمی‌دونم چه مشکلی پیش اومده بود واسه آنتن. همون کافی بود البته.گفت که هر چهار نفر توی مجلس کشته شدن و من خیالم راحت شد.عصرش تو یه گروه عکس حسداشون بود و من از خودم هنوز هم متعجلم چطور ناراحت نشدم از دیدم اون صحنه ی وحشتناک. انگار فقط می‌خواستم تموم شده.بیچاره قربانیان و خونواده هاشون چی کشیدن دیروز. خلاصه پیام دادم به همسر،، و گفتم من حالم خیلی بده. خیلی بد. چرا جای به این نامنی داریم زندگی میکنیم. اون سعی کرد منو آروم کنه و گفت همه دنیا همینه و...من گفتم همه دنیا بازار و فروشگاه و فرودگاه منفجر میشه. اما وقتی وارد مجلس میشن انقد راحت یعنی فاجعه. خلاصه تو اوج اعصاب خوردی بودم که عکس چندتا گل برام فرستاد و گفت کدومشون میپسندی؟ و بعد بهم پیام داد که اونی که من گفتم رو با سه تا گلدون دیگه گرفته و میاره خونه. من که چند ساعت بی‌حوصله نشسته بودم حس کردم چهارتا مهمون جدید دارن میان خونمون. پاشدم خونه رو تمیزکردم و کاملاً سرحال شدم. شب همسر با چهارتا گلدون فوق العاده اومد. همشون محشرن. و من حالم خوب شد. به امید روزی که همه جای دنیا فقط و فقط و فقط صلح باشه

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

معرفی کتاب

سلام. من برگشتم. پرانرژی، شاداب، و پر از حس خوب زندگی.

دوستای نازنینم، کتاب صبح جادویی رو بخونین. بشدت توصیه میکنم.

اصن یه جور خوبی حالتون خوب میشه هااااا

  • شا دان