امروز روزخوبیه. من امروز رو متفاوت میکنم. من میدرخشم
امروز روزخوبیه. من امروز رو متفاوت میکنم. من میدرخشم
من هر روز بلا استثنا از همسر میخوام که زود بیاد خونه و اونم اکثر روزا دیر میاد. و این یعنی ما کلی دیر مجبوریم شام بخوریم و کلی دیر بخوابیم و....
من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.به عالمه کار هست که وابسته به اونه. نه به این دلیل که من از پیش بر نمیام که قطعا برمیام. بلکه به آین دلیل که خودش دوس داره توی خرید یا سفارش یه سری چیزا حتما باشه و نظر بده. خب من این اخلاقشو دوس دارم که مشارکت میکنه تو همه چیز ولی واقعا نمیتونم این شرایط رو مدیریت کنم. خسته میشم. این حالت که میام خونه، به خودم میگم خب، یه دستی به سر و روی خونه میکشم تا بیاد باهم بریم خرید. و عملا وقتی میاد که دیگه فایده نداره و کلی از وقت من این وسط هدر میره. البته خودم میدونم که خودم مقصرم و اگه من آدم زرنگی باسم میتونم همه چیو درست مدیریت کنما. ولی فعلا زرنگ نیستم.
توی کسب و کاری هم که ازش حرف زدهبودم مشکل دارم. همکار من تا اینجای کار. نقش خیلی پررنگی داشته با توجه به دانشی که داره. ولی متاسفانه ذهنش هزارجا هست. البته ذهن منم هستا. ولی انگار اون بیشتر. من ناراحتم دیگه
یه مشکلی هم واسه داداشم پیش اومده که البته خودش مقصر بوده توی بوجود اومدنش. ولی واقعا دعا میکنم زودترحل شه چون به خودش و بقیه داره خیلی فشار میاداهمینا دیگه. من برم لباس میشورم.
خب ، یادتونه گفته بودم با دوستم یه طرح دادیم واسه کسب و کار؟ فعلا یه پذیرش اولیه گرفتیم و مشغولیم. و کم کم وضعیت پذیرش نهایی یا عدم پذیرشمون معلوم میشه که ایشالا گزینه ی ۱ درسته. در همین راستا من صبح تا عصرسر کارم. غیر از اون، همون مقاله ای بود که صحبتشو کرده بودم قبلنا، همکار محترم تصمیم گرفته بصورت یهویی که مقاله رو تو یه ژورنال خیلی ایمپکت بالا چاپ کنه که منم دوس دارم اینجوری بشه البته ولی خب مشکل اینه که هرچی ژورنال خفن تربشه، سخت گیری هاش بیشتر میشه و اینجوریاس دیگه. فعلا تو اینجور فشارهای کلییک. از طرفی مونه نیاز به یه خونه تکونی اساسی پیدا کرده. چون همش من و همسر نیستیم. و اوضاعش خوب نیس. من تصمیم دارم امروز ترتیبشو بدم و یه خونه ی گوگوری درست منم واسه خودمون. از همه ی اینا گذشته کلاس زبانام هستن، اون شاگرد نابغه ای که قبلا گفتم باید باز باهاش کلاس بذارم. و کلاس زبان بحث آزاد هم هست. باشگاه هم باید برم و مدت مدیدی میخوام سه تا. رو از سر بگیرم. البته خداییش این یکی بمونه واسه بعدنا چون الان اصلا وقت ندارم. خلاصه اینکه بسیار حجم و فشار کاری زیاده. راستی زبان فرانسه هم هست. ولی من موفق میشمتو عهمشون. مگه نه؟
آخ جوووون. آخ جووون
بالاخره من میتونم تو وبلاگم بنویسم. یه پروسه ی طولانی داشتم واسسه مهاجرت مجدد و بعدشم کپی پیست کردن پست های وبلاگ قبلی.
بچه ها من اومدم
اوایل دومین ماه از سال 95 هست. بنظرم سال خوبی رو دارم رقم میزنم .
از وبلاگ شاد میگویم
از وبلاگ شاد میگویم
از وبلاگ شاد میگویم
وبلاگم دیووونه شده. حال ندارم توضیح بدم چطوری.:)
یه تصمیمایی گرفتم واسه امسال. یکیش توجه بیشتر به سبک زندگیه. میخوام یه مدت روش آنتونی رابینز رو امتحان کنم. یکی از نکاتش اینه. از صبح تا هروقت که بتونی (حداقل تا ظهر) فقط میوه و سبزی تازه. من صبحانه آب طالبی گرفتم و برای ناهار سالاد خوردم. هویج و کلم سفید و بنفش و کاهو و گوجه با گردو و آب نارنج و سرکه بالزامیک. خیلی خوشمزه شده بود. مخصوصا طعم گردوش. کلا خوشمان آمد. باید درهمه ی زمینه ها تغییراتی که میخوام رو ایجاد کنم. مبحث سلامتی و کاهش وزنش که جالب بود.
از وبلاگ شاد میگویم
گفته بودم قبلنا که یه شاگرد نابغه واسه تافل دارم. امشب داره میره امریکا.براش یه دنیا آرزوی بزرگ دارم. من مطمینم که میدرخشه. فقط ۲۱ سالشه وکاملا معلومه که از این سفر تنهایی استرس داره ولی یه دنیا هم انگیزه داره. ولی من واقعا تحسینش میکنم. هم خودش رو و هم خونوادشو که انقدر جسورانه به سمت رویاهاش هدایتش میکنن. خدایا, واقعا از ته ته دلم ازت میخوام براش بهترینها رو رقم بزنی و این سفر رو براش آسون کنی
از وبلاگ شاد میگویم