شاد میگویم

شادمانم

شاد میگویم

شادمانم

شادمان باش

  • ۰
  • ۰

این آهنگیه که الان داره اینجا پخش میشه و آدمو میبره به یه جای دیگه.یه جای دور نزدیک.

تو وجود خودم.

به تلخ ترین لحظه ی زندگیم فکر میکنم.تلخ ...

شاید بهتره بگم دردناکترین لحظه.وقتی که یه نفر رازشو بهم گفت.واسم تلخ بود.هم اون راز و هم اون همه اعتماد.آخه واسه چی؟

نه اشتباه نکنین.من واسه اون آدم خاصی نبودم.

خودمم نمیدونم چرا.

شاید اونم مثل من تنها بود.فقط فرقش با من این بود که ...

بگذزریم.تلخ بود و سخت و دردناک.

اون شب از ناراحتی خوابم نمیبرد.

ذهنم بدجوری مشغول بود.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

دلتنگی

دلم گرفته.

وقتی به تموم شدن دانشگاه فکر میکنم بیشتر میگیره

حدود نیم ساعت پیش ن.س گفت:بچه ها ساعت ۱۰ تو سالن باشیم واسه کلاه درست کردن.باز به یاد رفتن افتادم.و باز دلم گرفت.

دیشب داشتم با ش.ر حرف میزدم که یه دفعه متوجه شدم که ۴ شنبه آخرین کلاسمونه با هم.

و همه چی تموم میشه.

خیلی رفتم تو فکر.بغض رو تو گلوی خودم و تو چشمای ش.ر حس میکردم.

چقدر زود گذشت.یه جورایی هممون درگیریم.۷ هم امروز یه جورایی از دلتنگیاش میگفت.

چه روزهایی بود.یادمه اولین نفری بودم که اومدم خوابگاه.هیچ وقت یادم نمیره.دانشجو.چه حسی داشتم اون روزا.

هممون با هم اومدیم .بعدش راهمون جدا شد.چقدر زندگی جالبه.

بعضیا کفتر دار شدن.بعضیا فوق قبول شدن.بعضیا عاشق شدن و ناکام موندن.بعضیا رفتن.بعضیا...........................................

وای که عجیب دلم گرفته.اصلا نمیدونم چی دارم مینویسم.فقط میدونم که دلم میخواد بنویسم.همین

تک تک اردوهای این ۴ سال تو ذهنمه.و از همش شاید شیرین تر ؛آخریش بود.

با همون بچه ها رفتیم همون جایی که اولین بار رفته بودیم.ولی این بار انگار بزرگ شده بودیم.

با تمام شیطنت ها و بچه بازیها،انگار دیگه اون بچه های ۴ سال پیش نبودیم.

چقدر زود گذشت.

نمیتونم باور کنم باید کم کم کاسه کوزمو از این جا جمع کنم.

نمیتونم باور کنم سال دیگه که میام اینجا ، دیگه ۸۲ وجود نداره.وای خدا جونم چقدر سخته.من ۴ سال ؛اینجا با این آدمها زندگی کردم.نفس کشیدم.و لذت بردم.

جدایی سخته ولی باید واقعیت را پذیرفت و از آن گریزی نیست.

۲آ کنین سال دیگه فوق قبول شیم.هممون.باز بریم پیش هم.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

دلتنگی

دلم گرفته.

وقتی به تموم شدن دانشگاه فکر میکنم بیشتر میگیره

حدود نیم ساعت پیش ن.س گفت:بچه ها ساعت ۱۰ تو سالن باشیم واسه کلاه درست کردن.باز به یاد رفتن افتادم.و باز دلم گرفت.

دیشب داشتم با ش.ر حرف میزدم که یه دفعه متوجه شدم که ۴ شنبه آخرین کلاسمونه با هم.

و همه چی تموم میشه.

خیلی رفتم تو فکر.بغض رو تو گلوی خودم و تو چشمای ش.ر حس میکردم.

چقدر زود گذشت.یه جورایی هممون درگیریم.۷ هم امروز یه جورایی از دلتنگیاش میگفت.

چه روزهایی بود.یادمه اولین نفری بودم که اومدم خوابگاه.هیچ وقت یادم نمیره.دانشجو.چه حسی داشتم اون روزا.

هممون با هم اومدیم .بعدش راهمون جدا شد.چقدر زندگی جالبه.

بعضیا کفتر دار شدن.بعضیا فوق قبول شدن.بعضیا عاشق شدن و ناکام موندن.بعضیا رفتن.بعضیا...........................................

وای که عجیب دلم گرفته.اصلا نمیدونم چی دارم مینویسم.فقط میدونم که دلم میخواد بنویسم.همین

تک تک اردوهای این ۴ سال تو ذهنمه.و از همش شاید شیرین تر ؛آخریش بود.

با همون بچه ها رفتیم همون جایی که اولین بار رفته بودیم.ولی این بار انگار بزرگ شده بودیم.

با تمام شیطنت ها و بچه بازیها،انگار دیگه اون بچه های ۴ سال پیش نبودیم.

چقدر زود گذشت.

نمیتونم باور کنم باید کم کم کاسه کوزمو از این جا جمع کنم.

نمیتونم باور کنم سال دیگه که میام اینجا ، دیگه ۸۲ وجود نداره.وای خدا جونم چقدر سخته.من ۴ سال ؛اینجا با این آدمها زندگی کردم.نفس کشیدم.و لذت بردم.

جدایی سخته ولی باید واقعیت را پذیرفت و از آن گریزی نیست.

۲آ کنین سال دیگه فوق قبول شیم.هممون.باز بریم پیش هم.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

...

حرص داره متهم شدن وقتی بیگناهی

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

...

رو لبام مرگ یه لبخند                    تو چشام بغض غمینه

تو نگاه خسته ی من                     هیچی نیست فقط همینه

تو صدام آهنگ مرگه                      مشت سنگین تگرگه

زیر کفش کهنه ی من                    له شدن های یه برگه

توی قلب پاره پارم                         یه سکوت تیره رنگه

بین آیینه و چشمام                       هیچی نیست،فقط یه جنگه

 

تو دلم مرگ یه عشقه                   اینو دست کی نوشته؟

دل من عجیب گرفته                     اینا کار سرنوشته

من چشام کاسه ی خونه              قلب من هنوز جوونه

دل من شده دیوونه                      اینا از دست جنونه

من دلم عشقتو میخواد                تو دلت یه جای دیگه

من چشام عاشق چشمات          چشم تو اینو نمیگه

دست من بی لطف دستات          قلب من دنبال رویات

کاشکی روح من بفهمه               دل تو ،منو نمیخواد

مرگ عشقو بپذیره                      بعد واسش عزا بگیره

با نگاه کردن به عکست               رنگ آرامش بگیره

کاش دلو اینو بفهمه                    که دلت منو نمیخواد

اون که مرد نمیشه زنده              حتی با شیون و فریاد

((توجه:لطفا با خوندن این پست سعی نکنین منو نصیحت کنین .این حس ،حس دقیق من تو این برهه نیست.حس الانم اونقدر پیچیده اس و ذهنم اونقدر درگیره که نمیتونم کامل بیانش کنم.))

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

...

دلم میخواد که بی صدا گریه کنم

                                             هرچند

                                                       دیگه گریه دلو وا نمیکنه

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

یکی را دوست می دارم


  • شا دان
  • ۰
  • ۰

همه چی قاطی شده

این روزا بدجوری داغونم.

یه کاری رو شروع کردم که الان واسم خیلی سنگین شده.به خاطر خودم شروعش نکردم حالا باید به خاطر اون هدف روز اولم تا آخرشو برم.

تا دلتون بخواد هم پروژه ریخته رو سرم.تنها کاری که به ذهنم میرسه اینه که بشینم دونه دونه موهامو بکنم.

خیلی درب و داغونم.

از همش بدتر اینه که بازم مجبور بشم اون حرف دکتر شریعتی رو تکرار کنم:چه بگویم با...

تازه اینایی که گفتم همش نیست.یه جریان جدید رو شروع کردم.امیدوارم که اشتباه نکرده باشم.

و هنوز نتونستم فراموش کنم.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

Unknown

چی بگم آخه؟

باید  فراموش کنم.سه سال گذشت ولی هنوز نتونستم.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

........

چه بگویم با این آدمهایی که خر در مقابلشان ابوعلی سیناست؟

                                                                        ((دکتر شریعتی))

  • شا دان