ااالبالبلبببناغفغقعیفازر تغفعقغفثقثشثسقغیثفعقهفغخعحختئ
هیچی. میرم دوش میگیرم سرحال شم.
ااالبالبلبببناغفغقعیفازر تغفعقغفثقثشثسقغیثفعقهفغخعحختئ
هیچی. میرم دوش میگیرم سرحال شم.
تو سنگنوردی به اون هدفی که تعیین میکنی و قراره بهش برسی میگن تاپ. و به رسیدن به اون میگن تاپ کردن. جالبه که وقتی مسیرت رو ندونی، حتی اگه مسیر راحت باشه، وقت و انرژی زیادی تلف میشه و حتی ممکنه اصلا به هدف نرسی. یه چیز دیگه هم جالبه.وقتی یه مسیر رو بار اول نتونی تاپ کنی، و در هر تلاش فقط یه گیره جلوتر بری، در نهایت تاپ میکنی.
من میخوام یه عالمه هدف تاپ کنم. اولیش تحویل دادان یه آپدیت مناسب از مقاله در روز شنبه است. خدایا کمکم کن. :)
هدف دومی که میخوام تاپ کنم هماهنگ کردن یه کلاسه و گرفتن یه شاگرد فشرده.
الان فهمیدم مطلب قبلی نصفه اومده . چراشو نمیدونم فقط.حال ندارم تکمیلش کنم. حالا همچین هم خواننده ای ندارم که نگرانش باشم
امروز بعد ازوقفه ی طولانی باز زندگی را شروع کردم. درست از ساعت ۱۲ ظهر امروز شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴بلند شدم و تصمیم گرفتم به دنیا بیایم. خانه رو تمیز کردم و دوش گرفتم. ناهار خوردم. لباسها راشستم. و موقع پهن کردنشان ناخواسته یک تکه از آلوئه ورای گلدان را شکستم. اخم نکردم. عصبی نشدم. ژلش را مالیدم روی صورتم و حال کردم. بعله. به همین سادگی. آلوئه ورای نازنین. توکه میدونی من خیلی دوستت دارم. بعدش
اومدم سرمه کشیدم تو چشمام و کلی از چهره ی خودم حال کردم. تیپ زدم و پیام دادم به یه نفر. زنگ زد و اولین جلسه ی ما در مورد مقالمون عالی بود. من بعد از دو سال و نیم
غهمیشه جمله ی معروف من این بود که همه رو نمیشه دوست داشت ولی همه رو میشه درک کرد.دیشب با کسی برخورد داشتم که باهاش مشکل داشتم. ارتباطمون بحرانی تلقی میشد. اما من گرم برخورد کردم و اون نیز. و بعد حرفهایی بینمون رد و بدل شد که دوستانه بود و بعد حرفهایی که حرف مشترک بود و.....
به همین سادگی. میتوانم دوستش بدارم
بعله. رفتم کلاس سنگنوردی. از اونی که تصور میکردم جالبتر و هیجان انگیزتر شروع شد. نکته ی جالبش اینه که از همون اول ازت توقعات گنده گنده دارن.آخه یکی نیس بگه من جلسه ی اولم. تازه چند ساله جز راه رفتن تا دم در خونه کاری نکردم. همه ی بدنم درد مزکنه. ولی انصافا غالی و لذت بخشه. من انتظار داشتم مث غار نوردی از همون اول با طناب و هارنس کارکنیم. ولی اصن اینجوری نیس. خودتی و خودت. یه کفش میپوشی. دستتو میگیری به گیره ها و از دیوار میری بالا. حرفه ای ترها که رو سقف بودن همش. چه حالی میکنن واقعا. منم دلم میخواد.
مهر رو دوس دارم. البته وقتی خبری از دانشگاه نیس آدم حس و خالش فرق میکنه. امسال هم از اون سالهاییه که قرارنیس دانشگاه برم. دیروز که رفته بودم تو فروش لوازم التحریر کمک کنم دیدم واااااای. چقد دلم لوازم التحریرای خوشکل و هیجان انگیز میخواد. اما خب الکی بخرم که چی. من که دانشجو نیستم الان. بیخیال لوازم التحریر شدم. اما میخوام زندگیمو از رخوت دربیارم. ایشالا فردا میرم سنگنوردی. غیر از اون چندتا کلاس پیداکردم که بینشون میخوام یکیو انتخاب کنم. یکیش خواص سیالات هیدروکربوریه. یکیش زبان فرانسه. و اون یکی هم زبان ترکی استانبولی. البته به طراحی سایت و شبکه هم احتمالا فکر میکنم. از بین اینا یکیو انتخاب میکنم و کنار سنگنوردی ادامه میدم. خودم فک میکنم با خواص سیالات هیدروکربوری بیشتر حال میکنم. حالا ببینیم چی میشه.
بعععله. من فعال زندگی میکنم از این پس.
راستی، گفته بودم مادرشوهرم منو خیلی دوست داره؟ دمش گرم واقعا.حالا حسش نیس توضیح بدم. ولی بنده خدا خیلی هوامو داره
دیروز یه باشگاه رفتم واسه ثبت نام. از قبل میدونستم که مربیش قهرمان کشور بوده. جوون بود و خوشکل و ازهمه مهمتر فوق العاااااااده خوش برخورد. یعنی انقد جذبش شدم که حد نداشت. زود زود زود باید برم ثبت نام کنم. آخ جوووووووووووووووووووووون. ورزش
اثرنیروی انتظار میگه تو هرچیزیو که انتظارشو داری به زندگیت جذب میکنی. خب پس بهتره منتظر چیزای باحال باشم. سلامتی. پول. کار خوب و موقعیت مناسب برای دکترا. البته اینا تو ذهنم انقد کلی نیستنا. واسه همشون نقشه میکشم. خبرموفقیتامو میام اینجا میذارم
من کلا خواب عصر رو دوس ندارم. معمولا یه جوری از خواب بیدارمیشم. ولی خب امروز وسط کتاب خوندن بدجوری خوابم گرفت. انقدرکه دیگه چشامو به زور بازنگه میداشتم. خوابیدم و الان که بعداز حدود یک ساعت و نیم بیدار شدم، یه جور حس عجیب غریبی دارم. شبیه اکثر مواقعی مه عصرها میخوابم...