شاد میگویم

شادمانم

شاد میگویم

شادمانم

شادمان باش

۵۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

انگلیسی به خوشمزگی لواشک

من عااااشق لواشکم. اینو همه ی دوستام میدونن. بنظرم یادگیری یه زبان جدید هم همینقدر خوشمزه و هیجان انگیزه. دوستای عزیزم چند تا راهکار بهتون پیشنهاد میدم که با اون بتونین زبان انگلیسی یا کلا هر زبان دیگه ای رو یاد بگیرین و مث لواشک واستون خوشمزه بشه.هر زبان ۴ مهارت داره که باید اونا رو تقویت کنیم. نوشتن, خوندن, حرف زدن, و گوش کردن. اول یه پیشنهادکلی که بنظرم تا حد بسیار زیادی سطح زبانتون رو تغییر میده. سریال زبان اصلی ببینید. بدون زیرنویس. 

چرا؟

همه میدونیم که بهترین راه واسه یادگیری یک زبان جدید اینه که در محیطش قرار بگیریم. مثل یک بچه که برای اولین بار حرف زدن رو یاد میگیره. وقتی ما واقعا در یک محیط انگلیسی زبان نیستیم, بهترین چیزی که میتونه اون محیط رو برای ما شبیه سازی کنه دیدن یک سریال ترجیحا طولانیه. و باید همونطوری که یک کودک زبان رو یاد میگیره سریال رو ببینیم. یعنی زیرنویس نبینیم. ترجمه نکنیم. هی سریال رو نزنیم عقب تا بفهمیم چی شدو...

توجه: وقتی میگم بدون زیرنویس یعنی حتی زیرنویس انگلیسی هم نداشته باشه. 

خب شما اولش دچار مشکل میشید. مثلا ممکنه یک ماه بگذره و اصلا نفهمید تو این فیلما به هم چی میگن. خبر خوش اینکه اصلا مهم نیس بفهمید. کافیه شما داستان کلی رو با استفاده از تصاویر متوجه بشید. همین. یعنی کل یک قسمت رو بتونید در یک جمله هم خلاصه کنید کافیه. صبور باشید تا معجزه رو ببینید. 

خب برای کسایی که عجله دارن چندتا راهکار دیگه هم دارم. یک سری فایل انگلیسی همیشه به همراه داشته باشید. هم میتونه اهنگ و ترانه باشه و هم سخنرانی.  اهنگ رو که همه بلدن دانلود کنن.فایل های سخنرانی effortless english هم خوبن. و همچنین فایلهای VOA.  هندزفری مبارک رو از کیف یا جیبتون در بیارین و این فایلها رو در مترو , اتوبوس یا هنگام پیاده روی صبحگاهی گوش کنید. اگرماشین دارین هم که میتونید بدون هندزفری لذت ببرید تا گوشتون هم اذیت نشه . تو خونه در زمانهایی که مشغول کارای روزمره مثل اشپزی هستید, رادیو یا ماهواره روی یک شبکه ی زبان اصلی باشه. اصلا مهم نیس که شما حواستون کجاس. بذارین گوشتون عادت کنه. البته ترجیحا روزی ۱۰ دقیقه رو زمان بذارین در روز و دقیق گوش کنید و نت برداری کنین از هرچی متوجه میشین. البته نت برداشتن هم اصولی داره که با تمرین یاد خواهید گرفت. مثلا اینکه باید مطالب رو بتونین دسته بندی کنی. در صورت نداشتن ماهواره هم باز نگران نشید. تا دلتون بخواد سی دی VOA تو بازاره به صورت کاملا مجاز با قیمت پایین به فروش میرسه.و یا سایر سی دی های زبان اصلی.

خب حالا میریم سراغ مهارت خوندن. خیلی ساده اس. روزی یک پاراگراف مطالعه کنین. همین. از کجا؟ مهم نبس. فقط مهم اینه که مطلب ترجمه شده نباشه. متن زبان اصلی باشه. اینترنت بهترین وسیله اس. من مطلب مورد علاقه ام رو توی ویکی پدیا سرچ میکنم و در موردش یکم میخونم. همین. 

در مورد نوشتن هم کار به همین سادگیه. یه دفتر خاطرات روزانه داشته باشن. قبل از خواب یک پاراگراف در مورد هر روزتون بنویسین به انگلیسی. اصلا هم نگران درست و غلط بودنش نباشین. البته شاگردای من هر شب تو تلگرام نوشته هاشونو میفرستن تا واسشون تصحیح کنم. شما هم اگه کسی بود واستون چک کنه بهتره. اگرم نبود نگران نشید.

دیگه اینکه روزی یک پاراگراف رو نویسی کنید. از همون مثلا ویکی پدیا که داشتین متن رو میخوندین یه پاراگرافش رو بنویسین. این کار باعث میشه ذهن شما ساختارها رو بشناسه. ممکنه بعدها یه جمله ببینید و سریع تشخیص بدید غلط گرامری داره اما ندونین چرا. این یعنی شما بدون یادگیری گرامر دارین قواعد زبان رو یاد میگیرین. 

و اما نکته ی اخر در مورد حرف زدنه. برای   خوب انگلیسی حرف زدن باید انگلیسی فکر کنید. چجوری؟ 

انگلیسی رو بیارید تو افکار روزمره تون. مثلا من الان دارم فک میکنم که باید پاشم اشپزی کنم. خب چی درست کنم؟ چی تو یخچال دارم

 I have to cook. What should I cook? What do I have in the ....?

خب من مثلا نمیدونم یخچال چی میشه به انگلیسی. یه دفترچه دم دستم هست که کلمه هایی که اینجوری تو افکار روزمره ام هستن و من بلد نیستم رو توشون مینویسم. بعدا  هر موقع سرم خلوت شد از دیکشنری معنی یخچال رو  در میارم و جلوش مینویسم refrigerator

بعد لز یه مدت این کلمه ها رو که هر روز بکار میبرم بدون تمرین حفظ میشم. خب این راهکارا رو انجام بدین. زبانتون به طور واقعا چشمگیری بهبود پیدا میکنه. 

اگر بازم حس کردین نیاز به کلاس دارین من میتونم هم حضوری هم غیرحضوری درخدمتتون باشم.  پس نگران اینکه ساکن یک شهر نیستیم نباشین. اگر هم خواستین  میشه فقط برای رفع اشکال یا تصحیح نوشته ها با هم کار کنیم. میتونین پیام بهم بدین خصوصی یا عمومی. البته شما برای موفق شدن فقط به خودتون نیاز دارین و خواستن شما مهمه. چه مربی داشته باشین چه نداشته باشین. 

۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۴۲ ۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
شادان ....



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

13 بهمن 94

اول فکر کن تصمیم بگیر

خواهرم اومده بود خونمون و ازم خواست باهاش برم خونه ی داداشام. من هم رفتم. ظهر خونه ی یکیشون بودیم و شب خونه ی اون یکی.خیلی هم هر دوجا خوش گذشت.داداش بزرگتره که شب خونش بودیم من و همسرم رو واسه اخر هفته به یه مهمونی دعوت کرد. که توش اون یکی داداشه و چند نفر دیگه از فامیل  هم هستن.. خب منم قول قطعی ندادم که میایم اما تو ذهن خودم کاملا قطعی بود که میریم این مهمونی رو. یعنی اصن بدیهی بود که وقتی اخر هفته سر کار نمیره همسر و جای دیگه ای هم دعوت نیستیم و خودمونم مهمون نداریم، پس حتما میریم دیگه. 

خواهرم دیشب یه سفر رفت و شنبه باز میاد خونمونو قراره باز به دلایلی بریم شنبه شب  خونه ی همون داداش کوچیکه.

شب که برگشتیم نظر همسرمو پرسیدم در مورد مهمونی اخر هفته. گفت واسه من فرقی نداره. اما دلیل رفتنمون چیه؟ ما که دیدار کردیم و تازه شنبه هم باز مهمونی داریم.  من گفتم چون بقیه جدیدن بد نیس ببینیمشون. یعنی همسرم تا حالا ندیده این قسمت خونواده ی ما رو. اونم قبول کرد که بریم مهمونی.

اما امروز خودم نشستم فکر کردم. دیدم من واسه هدفهام که واسم مهمن خیلی کم وقت میذارم. و بیشتر زمانم رو نااگاهانه دارم واسه این صرف میکنم که کسی ازم ناراحت نشه و انقدر اینکار رو تکرار کردم که خودم هم دلیلش رو متوجه نمیشم. مثلا اگر همسرم ازم نپرسیده بود دلیل رفتنمون رو من حتی متوجه نمیشد که ته دلم میترسم زندداشم ناراحت شه از رد کردن دعوتش یا اینکه مثلا اون کسایی که بعد از ازدواج ندیدمشون فکر کنن یه جورایی من نخواستم ببینمشون یا.....

خلاصه که همش دلیلای مسخره. البته دیدار با فامیل بنظر من خیلی خوبه ها ولی واقعا الان با توجه به زمان من و  هدفای زندگیم نباید اولویت بالایی داشته باشه.

امروز تماس گرفتم و به زنداداشم گفتم که نمیایم و عذرخواهی کردم. و شروع کردم به انجام کارای عقب مونده ی خونه. مثل لباس شستن و مرتب کردن شلوغیای دیروز که بدلیل عجله ای که داشتیم موقع رفتن خونه رو اونجوری ول کرده بودیم. و از الانم شروع میکنم به انجام کارای مربوط به مقاله. 

باشد که رستگار شویم:)

راستی خیلی حس خوبیه اینکه فکرکنی تصمیم درست رو گرفتی حتی در مسایل کوچولو



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

مطمینم نمیرسی

مطمینم نمیرسی

من یه هدف دارم که برام خیلی مهمه. امروز یکی از دوستانم که برام خیلی عزیز و مهمه تو تلگرام ازم پرسید که هنوزدنبال اون هدفت هستی؟ گفتم اره. فقط متاسفانه زندگیم زیاد دچار حاشیه شده و متمرکز نیستم الان رو هدفم. باید بیشتر متمرکز شم. و این دوستم راحت گفت: من کاملا مطمینم تو به این هدفت نمیرسی.

حرفش خیلی برام تلخ بود. قبلا هم چند نفر این حرف رو بهم زده بودن. اما این ادم واسم فرق میکرد. رو دوستیش حساب کرده بودم. سکوت کردم اولش. بعدشم گفتم فلانی هم اینو گفته. اما خب  ، خیلی از  اون چیزایی که تو زندگی بهشون رسیدم، چیزایی بودن که نزدیکانم میگفتن بهش نمیرسم. 

 سعی کرد ماست مالی کنه. گفت خب البته تو شایستگیشو داری. بعدشم گفت اصلا منی که هیچی رو انقد دوس دارم که برم دنبالش نباید در مورد هدف کسی دیگه خرف بزنم. 

و ای کاش نزده بود. 

اما حالا هم فقط یه چیز مهمه. من هر چی میخوام رو باید بدست بیارم. یه عاااالمه ارزو دارم و باید از لحظه هام استفاده کنم.بقیه مهم نیستن. اما به خودم نشون میدم که از موفقیت من میشه مطمین بود نه از شکست من



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

10 بهمن 94

خسته ام من

داستان این دختر فامیلمون که براتون گفتم خیلی دیگه داره طولانی میشه و هر روز ما درگیرشیم. یا به من زنگ میزنن یا به همسرم. کل اخر هفته هم که درگیر این قضیه بودیم. حتی قرار بود من جمعخ صبح یه کلاس عالی برم که بخاطر شرایط پر تنشی که بود بیخیالش شدم. حالا اینا مهم نیس. اگه درست بشه هیال همه راحت میشه . ولی انگار عی پیچیده تر میشه. دختر احمق ما که هی از طریق مامان و بابای پسره چراغ سبز نشون داده. و حالاامروز پسره بعد از ۱۳ روز پیام داده که بیا وسایلتو جمع کن و طلاقتو بگیر. من  خسته شدم از اینکه این ادم شده همه ی زندگیمون. از اینکه دختزه احمقه و پسره اصلا ادم نیس. من یه عااالمه کار و برنامه دارم که بخاطر اونا شغلم رو کنار گذاشتم تا بهشون برسم. ولی همه ی زندگی شده اون دختره. حتی امروز که اصلا با من در تماس نبوده با همسرم تماس داشتن و هی همسرم زنگ میزد و با من درموردشون حرف میزد. منم که بقول قدیمیا بی تمبوره میرقصم. نتیجش این شده که الان که ساعت یک بعد ازظهره من هنوز هیچ غلطی نکردم. ضمنا فردا شب قراره مهمون بیاد واسم و وس فردا رو هم قراره مهمونی باشیم. من کی به کار و زندگیم برسم؟

پنجشنبه به همسرم گفتم من قید کلاس جمعه رو میزنم به شرط اینکه جمعه زود بریم خونمون و من به کارام برسم. ,اونم قبول کرد. اما دیروز دوباره وقتی میخواستیم برم انقد اوضاع خونه ی اینا بهم ریخت که بازم مجبور شدیم صبر کنیم تا ارومتر شن. اخرش ده شب رسیدیم خونه. گفتم دیگه وقت کار کردن رو مقاله نیست. شام بخوریم و زود بخوابیم.بعد از شام دوباره دیدیم پیام دادن تو تلگرام به همسرم و دوباره نتیجه اینکه ما تا یک و نیم بیدار بودیم. 

من خسته شدم. از همه. از اینکه انقد زندگی خودمون داره فدا میشه.نه فقط سر این قضیه. کلی میگم. خیلی چیزا هست. و من باید جلوشو بگیرم. اما متاسفانه خودم هم ذهنم همش میپره. اصن این کلاسی که قراربود برم واسه بیرون ریزی اضافات بود. واسه اینکه ذهنم اروم شه. 

بگذریم.خیلی نوشتم. حتما من خودم تمام این ماجراها و حسها رو به زندگی خودم میکشم. حتما همینطوره.باید رو خودم کار کنم. باید کارکنم



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

5 بهمن


گفته بودم یکی از دخترای فامیل دچار مشکل شده بود با همسرش. خب چند روز خونه ی ما بود و الانم که نیست، هنوز دغدغه ی ماست چون هر روز با هم در تماسیم و متاسفانه حرفایی از رابطه اش میزنه که اصلا خوشایند نیست. این چند روز تقریبا تمام زمان و زندگیم تحت الشعاع مشکل اون بود. امروز صبح ساعت ۸ بیدار شدم و دیدم خیلی چشمام میسوزه. گغتم یه نیم ساعت دیگه بخوابم و بعد بشینم پای برنامه هام. که باز پیام داد و شروع کرد به درد دل کردن. واقعا درد بزرگیه واسه یه دختر کم سن و سال. از همه بدتر که این چند روزه از شوهرش هیچ خبری نشده. حتی یه اس ام اس. خلاصه اینکه حدود سه ساعت حرف زدیم در مورد مسایلش. و من فقط سعی کردم یکم ارومش کنم. بعد هم تازه ساعت یازده خوابیدم چون همچنان چشمام میسوخت.  وقتی بیدار شدم دیدم چقدر من ضعف بزرگی دارم. وقتی ذهنم درگیر یه موضوعی میشه کل زندگیمو تعطیل میکنم. بعد از اون دختره انتظار دارم خودشو به کارای دیگه مشغول کنه. حجم حرفایی که این دختر بهم زده و رفتارهای زشت پسره انقد زیاده که واقعا هنگ کردم. به هر حال، الان باید زندگی کنم. چون معلوم نیس فردایی در کار باشه. و من نباید اجازه بدم انقدر وقفه های بزرگ تو زندگیم بیفته و منو از مسیر رویاهام دور کنه. من هر کمکی بتونم به این دخترمیکنم چون برام عزیزه. ولی معنیش این نیس که قید زندگی خودمو بزنم. باید بلند شم. بسه دیگه فکر کردن.

بلند شو دیگه. 

پ.ن: گروه بندیها ی پست قبل ادامه داره.



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

4 بهمن 94

شادان ....

mastermind groupیافتن همراه برای مسیر رویاهات

دوستان بسیاری از مشاوزان موفقیت بر این باورند که بهترین راه برای اینکه با قدرت به سمت هدفتون برین اینه که تنها نباشین.  اگر چند نفر یک هدف مشترک داشته باشن امکان دستیابی به اون چندین برابر میشه. 

واسه همین تصمیم گرفتیم گروههایی رو برای اهداف مختلف تشکیل بدیم. از پول گرفته تا تحصیل و کاهش وزن و...

لطفا هر کس تمایل به عضویت در این گروهها داره برام پیام بذاره و بگه برای چه اهدافی. تا گروه بندی انجام بشه و با قدرت بریم به سمت خواسته هامون. منتظر پیاماتون هستم.

راستی اگه دوس نداشتین بقیه ببینن میتونین خصوصی کامنت بذارین

پ.ن: بدیهیه که میتونین به هرکسی دوست دارین این خبر رو بگین.

توجه: برخلاف بسیاری از گروههای اینچنینی که حق عضویت ماهیانه دارن، این گروهها کاملا رایگانند.



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

بازم 30 دی

ماه نو مبارک

خوشحالم. ۴۰ دقیقه ی دیگه ماه بهمن اغاز میشه.  راستی چرا هرچی شور و هیجانه مال سال جدیده؟ پس ماه جدید چی؟ من خوشحالم. همسرم تونست امشب اون دوره ای که میخواست رو شروع کنه. 

تغییرات خوبی داریم در رژیم غذاییمون میدیم و خوبیش اینه که همسر پایه تر از منه. مثلا امشب شام معجون کدوحلوایی، موز، گردو، و دارچین داریم که بهش میگیم معجون. خیلی سالمه . کدوحلوایی ضد چروک پوست هست. و گردو غنی از فسفر. موز هم که سرشار از پتاسیم. دارچین هم واسه خواب آروم خیلی خوبه. 

همسر بخاطر این دوره باید خیلی مواظب هاله هاش باش و این خیلی اثر خوبی رو زندگیمون میذاره. هردومون تمرین میکنیم سطح انرژینو بالا نگه داریم و درگیر چیزای پوچ نشیم. 

خیلی خوشحالم. خدایا شکرت

اها. راستی. یه دوره شکرگزاریی جدید داره تو یه کانال از فردا شروع میشه و من میخوام شرکت کنم. به به.   اگر شما هم خواستین تو تلگرامشون عضو شین 

@zehnezibagroup



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

30 دی 94

حماقت یا عشق؟ مسأله این است

داشتم حاضر میشدم برم بیرون که یه دفه یکی از دخترای فامیل زنگ زد. جواب دادم. فقط صدای گریه میشنیدم و این سوال که: میتونم بیام خونتون؟

بله. این دختر خانم با همسرش دعواش شده و کار به جایی رسیده که همسرش فرموده وسایلتو جمع کن و از خونه برو بیرون. 

دوس ندارم زیاد به جزییات بپردازم ولی تو این مدت که این دختر داره هی چیزای مختلفی از گذشته اش با این ادم  تعریف میکنه، هی من بیشتر شاخ در میارم و هی بیشتر تعجب میکنم از اینکه چراباهاش داره ادامه میده و اصن چراباهاش ازدواج کرده. نکته ی بسیاااار عجیب اینکه بسیاری از رفتارهای داغووون جناب داماد، قبل از عقد کاملا برای عروس خانوم مسلم شده بوده و ایشون از این ویژگیها خبر داشته. حالا واسه چی پس ازدواج کرده؟

جواب عجیب و تاسف بار اکثر دختران،: چون دوسش دارم. چون دوسش داشتم. 

و کی میخوایم خودمون رو دوس داشته باشیم؟!

کی؟



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

28 دی 94

علاقه ی همسر

امروز پنج و نیم  باهمسر بیدار شدم. حاضر شد بره باشگاه. کلاسش ۶:۳۰ صبح شروع میشه تا ۸:۳۰ و جالبه که کار همسر اداریه. و محل کار بسیار دور از باشگاه. فک کنم ۱۱ برسه سر کار. مرخصی ساعتی میگیره. برام تحسین برانگیزه که انقدر واسه چیزی که دوس داره وقت و انرژی میذاره. یه دوره  تو باشگاهشون هست که یه جورایی رویای زندگیشه. البته استادش گفته فعلا خیلی جمعیت زیادیدرخواست ثبت نام دادن. امیدوارم همسر بتونه تو این دوره شرکت کنه. حس میکنم روحش اروم میشه. چقد دوست داشتنی تر بود وقتی بعد از باشگاه بهم زنگ زد. چقد باید از فرصتامون بهره ببریم. به به. چه زندگی رویایی ای در پیش داریم ما دوتا.یوهووووووووو


پ.ن من بعد از رفتن همسر دوباره خوابیدم. فک نکنید خیلی سحرخیز شدم



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

26 دی 93

واووووو

بخاطر جریانات اخیر زندگی حالم بدجوری گرفته بود. اما یه کتاب محشر حالمو عوض کرد. اسمش هست 

Bounce back big in 2016

کتاب محشریه و فقط ۳۴ صفحه است. نمیدونم ترجمه اش وجود داره یا نه اما متن انگلیسی بسیار روان و ساده ای داره. از همه جالبتر اینکه تمام مدتی که کتاب رو میخونی سرشار از عیجان و انگیزه ای. این کتاب حااالم رو عجیب خوب کرد.نویسنده ی کتاب سونیا ریکاتی هست و انقدر بهم انگیزه داد که تصمیم گرفتم امروز در وبینارش شرکت کنم. چهارساعت دیگه منتظر یک وبینار بسیار هیجان انگیزم



از وبلاگ شاد میگویم

  • شا دان