شاد میگویم

شادمانم

شاد میگویم

شادمانم

شادمان باش

  • ۱
  • ۰

شاگرد جدید من

شاگرد جدیدم یه آقای خیلی باهوش و توانمنده. یک کارآفرین خیلی موفق. یه جوری زندگیش واسه من رویاییه. اما در عین حال بسیار آدم محترمیه. یاد مدیر آخرین شرکتی افتادم که اونجا کار می‌کردم. یه آدم روانی و بیشعور که فکر می‌کرد از آسمون اومده. بعد شرکتش یه سوییت چهل پنجاه متری بود. اون وقت این شاگرد من کل ایران دفتر داره. و حتی جاهای مختلف خونه داره و خیلی خفنه .اما چقد محترم و دوست داشتنیه. سیتیزن آمریکا هم هست.واسه همین  می‌خواد زبان یاد بگیره. و خدارو شکر این چند جلسه خیلی خوب پیش رفتیم بنظرم.

کلاسمون غیرحضوری هم از طریق تلگرام. با ویس. این کلاس واسه من که انرژی بخش و لذتبخشه  و راضیم که اونم راضیه.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

راستش دیروز بدجوری اعصاب و روانم خط خطی لود. من کلا چند سالی میشه که قید تلویزیون وطنی و غیر وطنی رو زدم. حدودا هشت سال. هیچ خبری رو هم پیگیری نمی‌کنم. یعنی تو هیچ کانال ویژه ی اخبار هم توی تلگرام عضو نیستم. اما خب خبرا خود بخود پخش میشن دیگه. دیروز توی گروه بچه هایش لیسانسمون شنیدم که مجلس تیراندازی شده و یه حمله انتحاری هم توی حرم امام خمینی اتفاق افتاده. بچه ها خیلی نگران بودن و من می‌گفتم نگران نباشین. ایران سیستم امنیتیش قوبه و چیزی پیش نمیاد. و این ماجرا هی کش دار شد و کش دار شد و من هم به جرگه ی جماعتی پیوستم که حالشون خوب نبود. یهو به خودم اومدم دیدم چند ساعت فقط گوشی دستمه و از این گروه به اون کانال دارم میچرخم دنبال خبر و حرص می‌خورم. رفتم تلویزیون رو روشن کردم. فقط شبکه خبر واضح بود. نمی‌دونم چه مشکلی پیش اومده بود واسه آنتن. همون کافی بود البته.گفت که هر چهار نفر توی مجلس کشته شدن و من خیالم راحت شد.عصرش تو یه گروه عکس حسداشون بود و من از خودم هنوز هم متعجلم چطور ناراحت نشدم از دیدم اون صحنه ی وحشتناک. انگار فقط می‌خواستم تموم شده.بیچاره قربانیان و خونواده هاشون چی کشیدن دیروز. خلاصه پیام دادم به همسر،، و گفتم من حالم خیلی بده. خیلی بد. چرا جای به این نامنی داریم زندگی میکنیم. اون سعی کرد منو آروم کنه و گفت همه دنیا همینه و...من گفتم همه دنیا بازار و فروشگاه و فرودگاه منفجر میشه. اما وقتی وارد مجلس میشن انقد راحت یعنی فاجعه. خلاصه تو اوج اعصاب خوردی بودم که عکس چندتا گل برام فرستاد و گفت کدومشون میپسندی؟ و بعد بهم پیام داد که اونی که من گفتم رو با سه تا گلدون دیگه گرفته و میاره خونه. من که چند ساعت بی‌حوصله نشسته بودم حس کردم چهارتا مهمون جدید دارن میان خونمون. پاشدم خونه رو تمیزکردم و کاملاً سرحال شدم. شب همسر با چهارتا گلدون فوق العاده اومد. همشون محشرن. و من حالم خوب شد. به امید روزی که همه جای دنیا فقط و فقط و فقط صلح باشه

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

معرفی کتاب

سلام. من برگشتم. پرانرژی، شاداب، و پر از حس خوب زندگی.

دوستای نازنینم، کتاب صبح جادویی رو بخونین. بشدت توصیه میکنم.

اصن یه جور خوبی حالتون خوب میشه هااااا

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

طرحواره ها

من چند تا طرحواره دارم. امروز فهمیدم. یعنی یه سری الگوی ذهنی که از بچگی شکل گرفته

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

سلام. امروز ۱۱ بهمنه. حالا دو ساعت دیگه میشهساعت ۱۱. روز ۱۱/۱۱

باحاله ها.

واسه من میشه مبدا تاریخم واسه یه شروع جدید

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

اینکه ما سخت از خواب بیدار میشیم یا دوس داریم بخوابیم, دلایل زیادی داره. یکی از دلایل خیلی مهمش مدل غذا خوردن ماست. خیلی ساده بگم, یه بلایی سر سیستم گوارش نیاریم که از شب تا صبح بجای اینکه درحال استراحت باشه, درگیر باشه با شاهکارهایی که ما در وجودمون خلق کردین. خب بذارین بگم چه شاهکاری منظورمه. هضم پروتیین حیوانی و نشاسته, دو تا محیط کاملا متفاوت توی معده ی ما لازم داره یکی محیط اسیدی, دیگری محیط قلیایی. این دو تا محیط ضد همدیگن یعنی اگر ما اسید و باز (قلیا) رو روی هم بریزیم خنثی میشن. حالا فرض کنین ما دو تا ماده ی غذایی خوردیم که یکیش برای هضم محیط اسیدی میخواد, اون یکی محیط قلیلیی. این دوتا  باهم خنثی میشن پس گوارش هیچکدوم خوب انجام نمیشه و کلا سیستم گوارش درگیره تا کم کم هردوتا هضم کنه. اگه بتونیم شکم مبارک رو کنترل کنیم که توی هروعده فقط یکی از اینا رو بخوریم این مشکل تاحد زیادی حل میشه. و ما خیلی سرحال صبحها بیدار میشیم. و خیلی هم پرانرژی تر خواهیم بود. البته این رژیم سخته چون توی ایران اکثر غذاهای ما متاسفانه ترکیب پروتین حیوانی و نشاسته است. مثلا سبزی پلو با ماهی. یا پلو با قرمه سبزی و سایر خورشت ها که گوشت دارن. و....

غیر از این موردی که گفتم بحث کمبود اب در بدن هست که کلا سیستم رو مختل میکنه. اب زیاد باید بنوشیم و کلا مواد غذایی ابدار مثل میوه و سبزی مصرف کنیم. باید حتما قبل از هر وعده غذا یک بشقاب بزرگ سالاد میل کنین. 

 یه دلیل دیگه ی سخت از خواب بیدارشدن و کسل بودن میتونه این باشه که شب خواب عمیق و خوبی نداشتیم که برای رفع این باید حواسمون باشه اتاق خواب زیادی سرد یا گرم نباشه. در تاریکی مطلق بخوابیم. پتو رو روی سرمون نکشیم. و سعی کنیم زود بخوابیم.

یه موضوع خیلی مهم در مورد خواب عمیق در نظر گرفتن بازه های خواب هست. اگر شما بیشتر از ۲۰ دقیقه و کمتر از دوساعت بخوابید, خوابتون عمیق نمیشه. اگر بیشتر از ۶ ساعت و کمتر از ۹ ساعت بخوابین خواب عمیق نمیشه. نه اینمه اصلا عمیق نشه. منظورم اینه که وقتی بیدار میشین در بازه ی گذار هستین و حس میکنین شدیدا نیاز به خوابیدن دارین. خواب بیشتر از ۹ ساعت که اصلا توصیه نمیشه, پس سعی کنین حدود ۶ ساعت بخوابین. 

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

همینجوری

امروز برای همسر روز مهمیه. میخواد برای یه آدم متخصص, ایده ی کسب و کاریش رو پرزنت کنه. به من هم پیشنهاد دادکه همراهش باشم ولی من کلاس دارم اون ساعت. امیدوارم وقتی میاد خونه, سرشار از حس رصایت باشه از جلسه اش. 

شاگرد امروز من پرستاره. پسر خوبیه, ولی خب یکم بنطرم لوس میاد. منظورم واقعا لوس نیس. شاید متوقع. نمیدونم. مثلا من گفتم هرروز برام یه متن بفرسته توی تلگرام که تصحیحش کنم. گاهی هم توی تلگرام به انگلیسی حرف میزنیم باهم. دیشب دیر جوابشو میدادم , پرسید چرا . گفتم چون همزمان دارم متن به نفر دیگه رو هم تصحیح میکنم. گفت خب من کی بیام که فقط بامن حرف بزنید. گفتم من سرم شلوغه و نمیدونم کی. بهش برخورد!!!! بااینکه این جزو آفرهای اضافی کلاس من هست یعنی کاملا رایگانه .البته من سعی میکنم به روی خودم نیارم و کار خودم رو انجام بدم. 

دیگه اینکه الان وضعیت خونه خیلیشلوغ و به هم ریخته اس. و من باید واقعا اراده کنم واسه درست کردن زندگیم. خدایا کمکم کن اوضا رو غلطک بیفته. 

اها یه چیز دیگه. دیروز عصر یه اقایی بهم زنگ زد واسه کلاس. این اقا کارخونه داره. و حدودا ۶۰ سالشه. از من میخواد برم توی محل کارش درس بدم(که خیلی هم دور و بدمسیره  از خونه ی ما) و همون هزینه ی عادی رو بپردازه. من بهش گفتم اگر هزینه ی رفت و امدم رو تقبل میکنید علاوه بر هزینه ی کلاس, میام.بعد ایشون فرمودند, خانم فقط سه روز تو هفته اس. من گفتم برای من سخته اومدن. اگه خواستید شما بیاین بااین هزینه. برگشته میگهمن کارخونه دارم. نمیتونم کارخونه ام رو ول کنم. خلاصه کلا جالبن آدمها. 

یکی دیگه از شاگردام هم در نوع خودش جالبه. به من گفت یه دختر بهش معرفی کنم برای ازدواج, و کلی از تنهایی دم زد واینا. بعد من گفتم اوکی یکیو میشناسم. اول گفت ایول ببینمش و....بعد از چند دقیقه پیام داد که اگه هنوز به دختره نگفتین دست نگه دارین.

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

شروع دوباره

الان وقت یک شروع دوباره است. امروز اولین روز از بقیه ی عمرمنه. وبسیار باارزشه. پیش بسوی درخشش. 

راستی, دیروز کتاب یک مسعودناصری رو خرید(له توصیه ی یکی از شاگردای زبانم که استاد دانشگاهه). اگه به بحثای فیزیک جدید و عرفان و هومیوپاتی علاقه دارین احتمالا خوشتون میاد.

  • شا دان
  • ۱
  • ۰

تلخ

اومدیم یه جا مهمونی. تلخه. روابط تلخه. انقدرکه جلوی ما هم نشد کنترلش کنن. حرف از خیانته. و ما نمیدونم چه جوری میشه کمک کرد. 

  • شا دان
  • ۰
  • ۰

من هنوز یاد نگرفتم چطوری زندگی کنم. دلم یه جوریه. یه حسایی دارم. نمیفهمم. اولا که یه ویژگی هست که رو نرومه و باید عوضش کنه و اصلا قبول نداره که این ویژگی رو داره و این منو اذیت میکنه. دوم اینکه اصلا نمیدونه چطوری و کی باید چیکار کنه. این اصلا خوب نیس. من دوس ندارم اینجوری باشه. 

دور و برم پره از ادمای متخصص. و من هرروز به این فکر میکنم که چرا من تخصصی ندارم. همسر هر روز به من باداوری میکنه که تو, توی زبان خیلی متخصصی ولی برای من کافی نیس. اپلا که توزبان هم همیشه خیلی جای پیشرفت هست. ثانیا, من میخوام یه مهندس متخصص باشم.من خیلی تو زندگیم اشتباه کردم. الان سی و یک سالمه و میبینم هیچ تخصصی ندارم. و این اذیتم میکنه. میدونم دیر نیس واسه دستیابی به اهداف. میدونم اگه همین الان اراده کنم میتونم هررشته ای بخونم یاهرچیزی یادبگیرم ولی اولا, دقیقا نمیدونم چی میخوام. ثانیا,  خیلی دست دست میکنم واسه اون چیزایی که میخوام. من باید هدفمندتراز این حرفها باشم

  • شا دان